پدر و مادرهای تکفرزندها همیشه دلشان هزار راه میرود. آنها نگرانند که مبادا برای فرزند یکدانهشان اتفاقی بیفتد و آسیب ببینند. آنها درست مثل سایه، حتی نزدیکتر از سایه پشت سر فرزندشان راه میافتند و از او حمایت میکنند تا آب در دل او تکان نخورد. عجیب نیست اگر مادری روزی چند بار به اتاق کودکش سر بزند و از حالش جویا شود، غریب نیست اگر پدری حتی اجازه ندهد فرزندش تا حیاط خانه یا کوچه تنها برود، دور از ذهن نیست اگر فرزند حتی وقتی بزرگ شد و به سن مدرسه رسید باز هم پدر ومادر نخواهند او را تنها به مدرسه بفرستند و... .
پدر و مادری که یک بچه بیشتر ندارند همیشه دلواپس هستند که مبادا اتفاقی هولناک برای فرزندشان بیفتد و او را از آنها بگیرد برای همین همهجا همراه آنها میروند و حتی در جمع او و دوستانش حاضر میشوند و فرزند را میپایند چون از دست دادن او برایشان کابوس است.
اما این فقط پدر و مادرها نیستند که تاوان تکفرزندی را پس میدهند، بلکه تکفرزندهای خانواده نیز از این شرایط رنج میبرند. آنها دوستانی دارند که آزادانه در کوچه و خیابان بازی میکنند و به اردو میروند و اتفاقات مختلف را تجربه میکنند بدون اینکه کسی از به خطر افتادن آنها دچار کابوس شود. این بچهها کابوسهای پدر و مادرشان را از بچههای همسن و سال خود مخفی میکنند، چون میدانند از نگاه دوستانشان چنین پدر و مادری اسباب خنده و طعنه شنیدن هستند. این شرایط تا بزرگسالی تکفرزندها نیز ادامه پیدا میکند چون پدر و مادرها نمیخواهند دست از حمایتهای همهجانبهشان بردارند. آنها حتی پس از ازدواج نیز با تمام توان، کمر به حمایت از تنها فرزندشان میبندند، چون معتقدند حالا که فرزند از آنها جدا شده باید باشدت و حدت بیشتر، عشقشان را نثار او کنند.
این نثار عشق و فداکاری همان احساس تلخی است که به مذاق همسر تکفرزندها خوش نمیآید. همسران این افراد دوست دارند با زن یا مردی مستقل زندگی کنند، اما ورود بیمحابای والدین همسر این تمایل آنها را سرکوب میکند تا آنجا که ممکن است روزی برسد که همسر تکفرزندها به این وضع اعتراض کند و ابرهای تیره را بر آسمان زندگی مشترک بنشاند.